من بودم از وقتي که يادم هست. کسي ديگر را يادم نيست، فقط خودم را خوب يادم هست. البته کسان ديگر را هم کم و بيش به ياد مي آورم. ولي قهرمان قصه ام، خودم هستم. اصلا عاشق تر از من چه کسي؟


نشستم و فکر کردم. ديدم که غير من شخص ديگري هم هست قطعا نفهميدم که کيست؟ هنوز هم نفهميدم. مرموز است آخر. خيلي هم مخفي و در پرده. البته آثارش هست. گم نيست. ولي به چشم نديده او را تا به حال


يواش يواش گمان کردم که اين موجودي که هست به غير از من، اصولش اين است که مخفي باشد. يا حداقل فعلا مخفي باشد. ولي به هيچ وجه هم نميشود که منکرش شد. آخر او در بند بند وجود خود من از خودش اثر و نتيجه باقي گذاشته است، چه رسد به تک تک سلولهاي کل خلائق هستي. هر جا مي نگري اشياء و علل و حوادث و مسائل و برنامه هايي را مي بيني که آخرش به همو منتهي مي شود


چه بگويم از او که هم از او به من ضرر مي رسد و هم نفع. آخرش نفهميدم که ميخواهمش يا نه گاهي مطالبه اش مي کنم و گاهي يواشکي اش ميخواهم کاري انجام بدهم و گاهي بر عليه او فکر هاي بد بد مي کنم و گاهي بهش سوء ظن مي برم و گاهي دلم ميخواد همه وجودم رو فرا بگيره.


بد جوري باهاش قاطي اندر قاطي ام. نميدونم اين طرف، دوست من است يا خنثي است ولي ازش مهرباني و مهرورزي در حد تيم ملي ديده ام. ضررهايي رو هم که ميگم بهم زده، خوب که فکر مي کنم مي بينم که خيلي هاش تقصير خودم بوده خودم به خودم بد کرده ام.


من ناخواسته زياد اسمش رو مي برم. کسي رو که نمي دانم کيست، همش اسمش رو مي برم. مثل خل ها. مثل ديوانه ها عمل مي کنم جلوتر که رفتم ديدم خيلي ها اينطوري اند. لذا به خودم اميدوار شدم که حداقل خل و چل و ديوانه نيستم. همش به يادم مياد. عجيب نيست؟ موجودي که نميدانم چگونه هيکلي دارد، همش مياد به ذهنم موجودي که اصلا نمي دانم سر و تهش از کجا تا به کجاست، همش مياد توي فکر و خيالم


بعضي ها خيلي ازش تعريف و تمجيد مي کنند و هرگز ازش بدي نميگن. من ازش کم تعريف مي کنم. گاهي بعضي خوبي هاش رو به خودم يا به ديگران گوشزد مي کنم. بيش از اين ديگه پام پيش نميره. دلم با زبونم همراه نيست. منم ديگه. از من اين بعيد نيست


بعضي ها ميگن که و تعدي و ظلم در کارش نيست. من دارم باور مي کنم. چون هر چي ضرر بهم تا به حال رسيده رو بررسي کردم، همش مقصر خودم بوده ام. ولي خيلي از مواقع مقصر نه من بوده ام و نه او، فرد ثالثي اين ظلم رو مرتکب شده که نه قانونهاي دنيا ميتونه جلوي اين ظالمها بايسته و نه من و اونم که بهم القاء کرده که بعدا و در آينده و به زودي و بر اساس صلاح و مصلحت هاي کذايي.


راستي يادم رفت بگم که من زياد باهاش حرف مي زنم ولي اون کم با من حرف ميزنه. تازه حرف هم که نيست، القاء و در خيال است. گاهي اصلا فکر مي کنم که نکنه اون اصلا با من حرف نزده و اينها همش خواب و خيال و اوهام است.


يه چيزي رو خوب فهميدم که اون فکر مي کنه سلطان جنگله و بايد به همه تسلط داشته باشه. البته خودمونيم تا حالاشم که تسلطش رو اثبات کرده. ولي براي خيلي ها اصلا اين موضوع قابل فهم نيست. واسه من هم نيست ولي نه آنقدري که واسه بعضيا نيست من فکر مي کنم او به ما مسلط است. اما چقدر و چگونه، درکي ازش ندارم به نظرم يه موجودي ماورائي و عجيب و غريب و بسيار مرموز است. مهرباني و مهرورزي اش هم که زبانزد است من گاهي ازش چيزايي ميخوام و اونم بهم ميده. البته اون چيزها رو به دست ميارم و خيال مي کنم اون بهم داده. يعني کي بهم داده پ اگه اون نداده؟ خب من از اون خواستم. کس ديگري هم خبري ازش نداشت. من در ذهن و خيال خودم گاهي چيزي ازش ميخوام، خب اونم ميده مگه ميشه کس ديگري باشه که از حرفهاي توي ذهن من و از خواسته هاي زير لب من، خبري داشته باشه؟


اخيرا ازش خواستم به من فهم و شعور و درک بدهد. فکر کنم اين از همه چيز واسم لازم تره. شما هم همين رو فکر مي کنيد؟ نه؟


داستان نفهمي و فهميدن من

قصه هاي قديمي

مي ,هم ,رو ,کنم ,فکر ,ازش ,مي کنم ,فکر مي ,و گاهي ,مي برم ,موجودي که

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ترجمه مفید در دنیای علم و تحصیل کارآموزیاب درویش مدرن کاتارسیس poorblog مطالب علمی و تخصصی برای دانشگاهیان آواسیس وکیل پایه یک دادگستری matalebejazab این راه من بود